قصه گویی سنتی روز سه شنبه تاریخ 96/11/17 ساعت ۱۸ توسط خاله مریم در سالن کتابخانه راسخ گزیر برگزار گردید
موضوع قصه ی امشو ما : مرد خسیس
یک مردی که خیلی ثروتمند بود اما خیلی خسیس بود که دلش نمی آمد که پول هایش راخرج کند حتی به خانواده اش هم غذای سیری نمیداد یک روز مرد خسیس قصه ی ما میرود به صحرا در راه یک قوطی سربسته ی می بیند و خیلی کنجکاو می شود که ببیند درون قوطی چه چیزی هست بعد در قوطی را باز می کند می بیند که درون قوطی یک مار است مار از قوطی بیرون میاید و دور گردن مرد خسیس می پیچد می خواست مرد را خفه کند مرد به مار می گوید من را نیش نزن که من تو را نجات دادم. مار میگوید: جزای خوبی بدی است اما مرد میگویید جزای خوبی ، خوبی است . بعد مار و مردخسیس می گویند باید از سه نفربپرسیم که جزای خوبی بدی ست یا خوبی است . اولی پیش سگ چوپان و دوم پیش گوسفنده گله و سوم پیش عروس مرد خسیس رفتند وهمه آنها جواب میدهند که جزای خوبی بدی است . پس مار مرد خسیس را نیش میزند و او میمیرد .