قصه گویی سنتی هر هفته روز های سه شنبه در ساعت 19:30 توسط خاله مریم در سالن کتابخانه راسخ گزیر برگزار گردید.
قصه امشو ما در تاریخ 97/1/21 با موضوع : بدگو خودش در بلاست
خانواده ای بود که دو پسر دوقلو داشتند پسرها برای خدمت سربازی رفتنند . در آن شهر یک پیرمرد بود که همیشه تکه کلامش این بود بدگو خودش در بلاست .
هر روز پیرمرد به دم در خانه پسرها می رود وهمان جمله ( بدگو خودش در بلاست ) را تکرار می کرد یکی از روزها که پیرمرد به در خانه آنها رفت ازپدر و مادر پسرها غذا طلب میکند پدر و مادر پسرها از این جمله پیرمرد که هر روز تکرار میکرد عصبانی می شدند آن روزغذا را آلوده به زهر میکنند تا بخورد و پیرمرد بمیرد پیرمرد غذایش را بر می دارد و به طرف کوه میرود .
پسرها در راه بازگشت از سربازی پیرمرد را در راه میبینند و پسرها به پیرمرد می گویند که خیلی گرسنه هستنند و پیرمرد غذای خودش را به پسرها می دهد در حالی که غذا آلوده به زهر بود و پسرها میخورند و همان جا میمیرند .