دهمین نشست کتابخوان کتابخانه مشارکتی راسخ گزیر
دهمین نشست کتابخوانی کتابخانه در پنج آبان ماه 97 برگزار شد. در این نشست، سه نفر از اعضاء کتاب خوانده شده را به دوستان خود معرفی نمودند.
مژگان بازیار کتاب لاک پشت پرنده، نویسنده علی محمد پور از انتشارات جواهری به دوستان خود معرفی نموند.
این کتاب برگرفته شده از مجموعه قصه نمایش کودکان است. مجموعه کتاب قصه نمایش کودکان به صورت 7 داستان کوتاه در قالب قصه نمایشی نوشتهشده است. شخصیتهای هر داستان در ابتدا معرفی میشوند و به صورت نمایشنامه شعرگونه داستان روایت میشود. داستان دو مرغابی و لاک پشت است که در برکهای زندگی میکردند. آنها تمام طول روز را با هم سپری میکردند و یکدیگر را بسیار دوست میداشتند.با گذر زمان برکه رفته رفته خشک شد، طوری که زندگی برای ساکنانش بسیار سخت شد. مرغابیها وقتی این وضع را دیدند، تصمیم گرفتند که به برکهی دیگر سفر کنند و لاک پشت را نیزبا خود ببرند.
حدیثه پوررسایی کتاب داستانهایی از بوستان، نویسنده فاطمه قیومی از انتشارات قیوم به دوستان خودمعرفی نموند.
بوستان سعدی کتابی است که در قالب مثنوی سروده شده و حاوی حکایتهایی شیرین و کوتاه است که در 10 باب تنظیم شده است. سعدی یک سال پس از سرودن بوستان، کتاب گلستان را نوشت. در سالهای دور سلطان قدرتمندی بود که که راز بزرگی در دل داشت. رازی که جز خود او کسی از ان خبر نداشت. همیشه دلش میخواست رازش را برای شخص امین و مورد اعتماد بگوید تا شاید کمی از غصه هایش کم شود. هرگاه میخواست راز خود را با کسی درمیان بگذارد، میترسید. چون میدانست اگر مردم از ان آگاه شوند ابرویش بر باد خواهد رفت. با این حال نتوانست بیش از این راز خود را نگه دارد. به همین دلیل یک روز تعدادی از یاران خود را فراخواند و به انها گفت: «شما از دوستان و همکاران نزدیک من هستید. من به تک تک شما اعتماد دارم. امروز میخواهم راز بسیار مهمی را با شما درمیان بگذارم و از همه انتظار دارم این راز را با کسی درمیان نگذارید.
فاطمه آسمانی کتاب دختر پادشاه و حکیم ماهر، نویسنده بهزاد قلانی از انتشارات راقم به دوستان خود معرفی نمودند.
دختر پادشاه و حکیم ماهر؛ حکایت های زیبا برای بچه های زیبا است.پادشاه و دخترش در کمال آرامش در قصر زندگی می کنند که ناگاه بیماری دختر، درون پادشاه را آشفته کرده غم و اندوهی بر جانش می نشاند؛ بیماری و دردی که حتی بهترین طبیبان شهر از درمان آن درمانده اند. پادشاه اعلام می کند که اگر کسی دخترش را معالجه کند، هر خواسته ای را که داشته باشد، برآورده می کند. طبیب جوان با شنیدن خبر بیماری این دختر، کلبه ی جنگلی اش را رها می کند و با رفتن به قصر، به معاینه ی اومی پردازد. پادشاه که بعد از چند روز از مداوا، تغییری در حال او مشاهده نمی کند، طبیب را به زندان می اندازد، اما در همان لحظه دختر بهبود می یابد و طبیب نیز از بند رها می شود. او خواسته ی خود، یعنی ازدواج با همین دختر را به پادشاه اعلام می کند و با پذیرفتن پادشاه، مدتی بعد زندگی خود را آغاز می کنند.