کتابخانه گزیر

کتابخانه راسخ گزیر

ارسال شده توسط کتابدار گزیر در می - 30 - 2021 0 دیدگاه

موضوع قصه مادر

در زمانهای قدیم مردم زندگی بادیه نشین داشتند  و در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر بود او می‌خواست در طول روز پسرش در کنارش باشد و این امر  پسر را آزار می‌داد فکر می‌کرد در چشم مردم کوچک شده هنگامی که موقعه کوچ  رسید مرد به همسرش گفت مادرم را همراه خودمان نمی بریم وهمینجا بماند و مقداری غذا و آب برایش بگذار  تا از شرش راحت شویم و همسرش گفت باشه و او این کار را انجام داد وقتی که آماده کوچ شدند  زن مادر شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا برایش گذاشت و زن کودک یکساله  خود را پیش او گذاشت و آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود . زمانی‌ که در سفر بودنند  برای استراحت  جایی  ماندند مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن بودند مرد به همسرش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم زن گفت پسرت را کنار مادرت گذاشتم  مرد به شدت عصبانی شد و به او گفت چرا این کار را کردی  همسرش پاسخ داد که ما او را نمی‌خواهیم زیرا بعدها که او بزرگ شد مانند شما  که مادرت را گذاشتی و رفتی  تا بمیرد او همین کار را با ما خواهد کرد حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد مرد اسب خود را سوار شدو به سمت مادر و فرزندش رفت وقتی به آنجا رسید همه ی گرگ ها به سمت مادر و پسرش حمله کرده بودند و مادر با یک دست فرزند او را در بغل گرفته بود و با دست دیگرش به طرف گرگ ها سنگ پرتاب می کند پسر وقتی این صحنه را دید  فرزند و مادرش را نجات داد و از آن موقع به بعد هر کجا که می رفت مادرش را  همراه خود میبرد و از زمان به بعد از مادرش مانند چشمانش مواظبت می کرد.

دیدگاه خود را بنویسید


  • RSS
  • Delicious
  • Digg
  • Facebook
  • Twitter
  • Linkedin
  • Youtube

جستجو

مطالب محبوب

بخش نوجوانان

در این بخش منابع و سایت های مرجع زبان برای ...

مسابقه بزرگ اطلاعات عمومی ویژه روز دختران

کتابخانه راسخ گزیر به ­مناسبت روز دختران اقدام به برگزاری ...

مسابقه ی عکاسی در گزیر

فرصتی استثنایی جهت به اشتراک گذاشتن عکسهای خود با شرکت ...

کلاس های تقویتی دبیرستان و تست کنکور

بدینوسله به اطلاع کلیه داوطلبان آزمون سراسری سال 94 می ...

رتبه های برتر کنکور گزیر

دست اندرکاران کتابخانه عمومی مشارکتی راسخ گزیر ضمن ارج نهادن ...